- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
مدینه شد ز داغ مصطفی بیتالحزن امشب فضای عالم هستی بود غرق محن امشب مکن ای آسمان روشن چراغ ماه را کز کین چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب نه تنها ماتم جان سوز پرچمدار توحید است که هستی شد سیهپوش امام ممتحن امشب گهی گریم ز داغ جانگداز حضرت خاتم گهی نالم چو نی در سوگ فرزندش حسن امشب فدا شد ناخدای فلک حق در بحر طوفان زا که شد دریای دیده در عزایش موج زن امشب دهد غسل از سرشک دیدگان با زاری و شیون عـلیّ بتشکن جسم نبی بتشکن امشب نمیدانم چه حالی میکند پیدا امیر عشق چو میسازد تن آن جان جانان را کفن امشب شد از داغ دو ماتم قلب زهرا لالهسان خونین که در دشت بلا گم کرده یاس و یاسمن امشب چراغ انجمن آرا شده خاموش و اهل دل کند روشن چراغ آه در هر انجمن امشب سرآمد بر همه غـمهاست داغ ماتم خاتم که امّت را برون رفته است روح از ملک تن امشب شرر زد حافظی بر دفتر دل خامهات کاین سان که آتش میزنی بر جان، تو با سوز سخن امشب
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و خیانت اهل سقیفه
از سـراپـای مـدیـنه گِـل غـم میریـزد اشک از دیـدۀ غـمبـار حـرم میریـزد سایۀ خنده از این گـلکـده کم کم برود نـور از خـنده لبهای تـرش میبـارید از گـرفـتاری امت به جـزا میتـرسید دخترت زار به سر میزند ای وای دلم در دلم غصه شرر میزند ای وای دلم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها در شهادت پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و خیانت های اهل سقیفه
دیـدی دلـم از هرچه میتـرسید دیدم افـتـادهای در بـسـترت سـرو رشـیدم هـر روز دیـدم دیـدۀ بــارانـیات را دیـدم شـکـاف کهـنـۀ پـیـشانـیات را از راه رفـتن کـل پـایت پـیـنه بـسـته ناگـفـتـهها را گـفـت دنـدان شکـسـته در مکـه درگـیر بـلای کـوچه بودی زخـمی سنگ بچـههای کوچه بودی »تبت یـدا» خـار بیـابـان بود و پایت یک لـحـظه اما در نـمیآمـد صدایت حـالا من و تو خـلـوتی داریـم با هـم دیگر نگـاهت را نگـیری از نگـاهم بابـا بـگـو پـیـشم دوبـاره مینـشـینی قدری بمان پیشم که محسن را ببینی! تو هستی و اینجا شکوهم مستدام است حـیدر میان هر گذر با احـترام است با بودنت زهرا رخش چون قرص ماه است آرامـش این خـانـۀ سـاده بهراه است آتــش نــدیــده دامــنــم الـحــمـد لـلـه خـونـی نـشـد پـیـراهـنـم الـحـمـد لـلـه هرگز نـدیـده روی زهـرا را غریبه آرام مـیکـوبــد در مـا را غــریــبـه بیتو اگر حـمله کـنـند اینها به خـانه زهـرای تو میمـانـد و صد تـازیانه آتش میافـتد روی در پشت درم من با پهـلـویم سنـگـر برای حـیـدرم من سیـلی میآید سـمت من ای وای بابا بد خواب میگردد حسن ای وای بابا پیـشم بـمان تا قـتل زهـرا را نبـیـنی بیتو صدایم میشـود فـضه خـذیـنی
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زهرا سلاماللهعلیها در شهادت پیغمبر صلیاللهعلیهوآلهوسلّم
بعد از تو سهـمِ فـاطـمه آزار میشود این راهِ ظلـم، بعـد تو هـموار میشود حرف از وداع میزنی و، سقفِ خانهام با حـرفهات، بر سـرم آوار میشود ای دلخوشیِ فاطمه ناخوش مکن مرا دارد دلِ شـکـسـتـۀ من زار مـیشـود بسـتـرنـشـینِ من به روی پـا بلـند شو افـتـادهای و داغ تـو غـمـبـار میشود خـیـلی وخـیـمتـر شـده زخـمِ دلـم پـدر پیـشـم بمـان وگرنه شـبم تـار میشود بالا سـرت نـشـسـتهام و فـکـر میکنم آیا پس از تو فـاطمه بیـمـار میشود؟ بابا تو را نـداشتـه باشـم چه میشود؟ مـزد تو گـفـتهای در و دیوار میشود تو میروی و بعد تو این شهر کینه توز از دخـترت همیـشه طـلبکـار میشود
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
تا نمک پرورهام بر خوان احسانت حسن من مسلـمانم! مسلـمان مسلـمانت حسن دست و دل باز مدینه! دست خالی آمدم دست خالی من است و لطف دستانت حسن مرد شامی که به تو پیش بقیه فحش داد در مدینه چند روزی بود مهمانت حسن منجـذام نفـس دارم! دیـدن من هم بـیا! هم غذا شو با گدا! دستم بدامانت حسن کوری بدخـواه تو فـریاد مستی میزنم یا مُعـز المـؤمنین جانم بقـربانت حسن! خانهام را میفروشم خرج صحنت میکنم هرچه دارم نذر گنبد نذر ایوانت حسن صحن و گلدسته نه اصلا! بیشتر سوزد دلم میرود با چکمه بر قبرت نگهبانت حسن کی میآید صحن قاسم بر روی ما وا شود؟! چشم ما را پر کـند آئیـنه بنـدانت حسن زخمپایت از خودی و زخم قلبت از خودی آشنایانت چه میخوایند از جانت حسن؟!
: امتیاز
|
مدح و شهادت پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلّم و خیانت اهل سقیفه
مـدیـنه شهـر رسـالت محیط غـمها بود به کوچهکوچه آن ناله بود و غوغا بود نَفَـس نَفَـس زدنش بود پیـک رحـلت او که از وجود وی، آثار ضعف پیـدا بود
: امتیاز
|
زبانحال سیدالشهدا در شهادت امام حسن مجتبی علیهم السلام
غـارت زده منـم که کـنـارت نشـسـتهام غارت زده منم که ز داغـت شکـسـتهام غـارت زده مـنـم کـه غـم یــار دیــدهام هــفــتــاد تـیـر از بـدن تـو کـشــیــدهام غارت زده منـم که تو را خـاک میکنم تـابـوت را ز خـون تـنت پـاک میکـنم غارت زده منم که ز کف داده صبر را با دست خـویش کـنده برای تو قـبر را غـارت زده منـم چه کـنـم با جـنـازهات ای وای ریخـته به زمین خون تازهات غــارت زده مــنـم کـه ز داغ بــرادرم خون گریه میکنم که چنین رفته از برم من را به داغ قـتل تو غـارت نمودهاند نه کـربلا و کـوفـه نه در شـام دلـبـرم! داغی که رفتن تو روی سینهام گذاشت والله هـست سخـت تر از غـارت حـرم تشیـیع روز با من و تو سازگار نیست تا شب تو را به جانب قـبرت نـمیبرم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نه فقط ثروت خود را نه، که حاتم گونه شد کـریم آن که کرم داشـته خاتم گونه شد کریم آن که به عالم اثرش را بخشید حـیدری مـسلک و پیـغـمبر اکـرم گونه به تمـاشای تو آن گونه پُر از شوقم که گـونـهام پُـر شده از گـریـۀ شبـنـم گونه مجـتـبایی؟ حـسنی؟ یا که کـریم اللهی؟! ای خــدا ســانِ مــلـک زادۀ آدم گـونـه گوش که جای خودش سُرخ تر از سُرخ شود بیگُـمان از اثـر سـیـلـی مُحکـم، گـونه تحت تاثیر از این ضربه پریشان بشود هم که چشم و مُژه هم دست و سر و هم گونه ربط دارد به تو و عشق تو در باب حسین این که شد ماه صـفـر نیز مُحـرَم گونه
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
آنکه دارد به دلـش غـصۀ بـسیار، منم سـاکـن غــمـکـدۀ مــاتــم دلــدار، مـنـم همۀ شهـر، سر سفـرۀ من نان خوردند ولی انگار به یک شهر، بدهکـار، منم آنکه بـاران شده شـرمـنـدۀ بـاریـدن او شب به شب بارش چشمش شده رگبار، منم آنکه یک عمر، شبش سر شده با کابوسی که در آن مـادرِ او میشـود آزار، منم وسـط کـوچۀ غـم خـانه خـرابم کـردند آنکه دنـیا شده روی سـرش آوار، منـم مـقـتل اصـلی من در وسـط آتـش بـود آنکه جـان داده مـیان در و دیوار، منم اشک هم داغ دلِ خون مرا سرد نکرد سیـنۀ سوخـته از سـرخی مسـمار، منم دست سنگین کسی خورد به روی مادر ولی آنکه شده نیـلی رخش انگـار، منم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نشستم گوشهای از سفره همواره رنگینت چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت کرم یک ذره از سرشار، سرشارِ صفتهایت حسن یک دانه از بسیار، بسیارِ عناوینت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
اولین گوهر ارزنـدۀ زهـرا حسن است دومین حـجـت خـلاق تـوانا حسن است شهریاری که در آن دوره نبود همتایش گفته میشد همه جا ماه دلآرا حسن است
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
بیا خواهر که از کارم گره دست اجل وا کرد برادر عَزم دیدار بهشت روی زهرا کرد فضای دل ز درد و غصه و زخم زبان پُر بود در این خانه چگونه زَهر جای خویش پیدا کرد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای دو جهـانت فـدا یا حـسن بن عـلی مـظـهـر صبـر خـدا یا حسن بن علی حای تو حُـسن ازل سیـن تو سـرّ ابـد نـون تو نـور الهـدی یا حسن بن علی
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زهـری پـلیـد بر جگـرش کـارگر شده آقـای غـصهها نـفـسـش مخـتـصر شده خواهر رسید و فاجعه را در نظاره شد از شعـلههای خون لبش در شراره شد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کینهٔ جنگِ جمل تاب و توانت را گرفت جرعه جرعه زهر آقاجان امانت را گرفت در هـمان ثـانـیـههـای اوّل افـطـار بـود زهر اثر کرد و تکلّم از زبانت را گرفت حجره شد مقتل برایت! سوخت سر تا پای تو تشت را آورد زینب؛ خون دهانت را گرفت پاره پاره از جگر میریخت و با لرزشِ دستهایش؛ لرزشِ در بازوانت را گرفت خون به خوردِ شال سبزت رفت و تار و پودِ آن ضجّه زد! افتاد دستِ مهربانت را گرفت روزه بودی سهم لبهایت به جای آب شد آهِ جانسوزی که عمقِ استخوانت را گرفت یارِ خانه مـار شد در آسـتـینت عـاقـبت زهرِ خود را ریخت! نور از دیدگانت را گرفت زهر در ظاهر! ولیکن در حقیقت سالها لحظه لحظه ماجرای کوچه، جانت را گرفت!
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
سفـرهدارِ همۀ عالـمِ اِمکان حسن است جان حسینِ بنِ علی باشد و جانان حسن است اَیُّـهَــاالــنّــاس بـدانــیــد غــلامَــم آری اَیُّهَاالنّاس بگوئید که سلطان حسن است صلـحِ او بوده سـبب سازِ قـیـامِ ارباب کربلا با سند و مَدرک و برهان حسن است شصت شب گریهکُنِ روضۀ عطشان شدهایم تا بفهمیم در این سلسله باران حسن است ما که عمری ست عزادار حسین و حسنیم هستی خویش بدهکار حسین و حـسنیم بوده در کرب و بلا شاه اگر تـشنۀ آب تن به خاک است و سری خورده به رویِ نِی تاب با همه بیکسی و غربت و داغی که چِشید همسری داشت حسین بنِ علی مثلِ رباب قـاتـلِ جـانِ تو شـد مَـحـرمِ کـاشانـۀ تو خانه را بر سرِ تو مَحرمِ تو کرده خراب سوختی در تب و زینب که سراغت آمد باز شد روضۀ سنگینِ سر و بزمِ شراب ما که عمری ست عزادار حسین و حسنیم هستی خویش بدهکار حسین و حـسنیم پیشِ چشمِ تو به لب چوب زند دشمنِ دین میخورد طفلِ حرم با لگدِ کـینه زمین خـبـری شد اگر از تـیر و تنِ تـابـوتم! یـاد کن از عَـلَـم و گـل پـسـرِ اُمِّ بـنـیـن تیـرها میرسد و مشک بغـل میگـیرد علقمه فاطمه را کرده عزادار و حزین اسمِ عـبّاس که آمد بـویِ یـاسی پیـچـید داغـدارِ دو عمو شد قـمـرِ پـردهنـشـین ما که عمری ست عزادار حسین و حسنیم هستی خویش بدهکار حسین و حـسنیم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
کاروان را در بهـار بیخـزان آوردهام عشق را در سرزمین تشنگـان آوردهام اشکهای من گواهی میدهد ای تشنه لب بـر لـبان خـشـک تو آب روان آوردهام تا که بر دشمن بتـازم در زمین کـربلا تـیـر آهـی داشـتـم، قـد کــمـان آوردهام بعد سخـتیها که در شام بلا ما دیدهایم داغـداران را درین دارالامـان آوردهام تا دوباره بوی سیب سـرخ آید بر مشام لالهها چیدم ز اشک و ارغوان آوردهام با پر و بالی که بشکست از جفای دشمنان طـایـران خـسـته را در آشـیان آوردهام در اسـارت رفـته بودم از اسارت آمدم آمدم با خویش چشم خون فشان آوردهام تا بچینم روی قبرت دسته گلهایی ز درد کودکان را همچو گل در بوستان آوردهام کــارواندار تـمــام داغــدارانـت مـنــم در کـنار تـربـتت این کـاروان آوردهام تا پـدر از ماجـرای کـنج ویران بشـنود قـصهها از دخـتر شیـرینزبان آوردهام با زنان داغـدار و کـودکان خون جگر سیـنـهای لـبریز از آه و فـغـان آوردهام این غریبان را پس از ظلم و جفای دشمنان خـسـتـه دل نزد امـام مـهـربان آوردهام ظاهراً بودم اسیر اما به روی دوش خود پـرچـمی پیـروزمند و جاودان آوردهام «یاسر» از اشکی که دارد میدرخشد چون قمر رو به سـمـت آسـمان بیکـران آوردهام
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
گرچه دستم بست دشمن دست خالی نیستم درد و داغ و شکوهها از این سفر آوردهام یاد دارم تشـنه بودی زیر تیغ و نیزهها هدیه از شـام بـلا چـشـمان تر آوردهام سرو بودم خم شدم تا بوسه بر حنجر زنم مثل مادر بعد از آن قوس کمر آوردهام خیز و بنگر لشگر ناموس دین را یک به یک شـام تـا کـربـبـلا روی بـصـر آوردهام یاد داری میزبانت گوشۀ ویران که بود شرح دیدارش ز تو در طشت زر آوردهام در عطش خون شد روان از پیکر عریان تو جای خون رفتهات خون جگر آوردهام پرچمت را بر زمین نگذاشتم جان حسین خیز و بنگر بر تو پیغام ظفـر آوردهام ای معـمای هزاران زخم با این ماجـرا از نــهــاد پــیـــروانــت آه در آوردهام گفت (شاهد) من نه تنها سوختم از داغ تو زین حکایت شعله بر شمس و قمر آوردهام
: امتیاز
|
ذکر مصائب برگشت کاروان اهل بیت علیهم السلام به کربلا
قـافـله با کـاروانسـالاری زینب رسید خواهری باغصه و اندوه جان برلب رسید قافـله بعد از چهـل منـزل اسارت آمده کـاروان در نـیـنوا بـهـر زیـارت آمـده کـاروانی که تـمـام راه بـودش سلـسـله جای تسکین سنگ شامی بود و دست و هلهله کاروانی که بلا پشت بلا را دیده است داغ روی داغ در دشت بلا را دیده است دیده است اینجا پریشان گشتن احساس را علـقـمه، دریای خون افـتادن عباس را در همین جا دیده زینب آسمانی تار را یک بدن در قتلگه با دشتی از نیزار را یک بدن بود و هزاران زخم بود و همهمه قـتـلگه بود و صدای نـالـههای فاطـمه یک بدن زخمی هزاران نیزه و شمشیر بود پاره پاره پیکری پنهان به زیر تیر بود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
از سرِ ناقـۀ غـم شـیـشـۀ صبـر افـتـاده همه دیـدنـد که زینب سـر قـبـر افـتـاده چشم او در اثر حادثه کـمسو شده است کمرش خم شده و دست به زانو شده است گفت برخیز که من زینب مجروح توأم چند روزیست که محو لب مجروح توأم این رباب است که اینگونه دلش ویران است در پی قبر علیاصغر خود حیران است گر چه من در اثـر حـادثـه کـم میبـینم ولی انـگـار درین دشـت عـلم میبـیـنم دارد انـگـار عـلـمـدار تو بـر میگـردد مشک بر دوش ببین یار تو برمیگردد خـوب میشـد اگر او چـند قـدم میآمـد خـوب میشد اگر او تا به حـرم میآمد تا عـلیاصغر تو تشـنه نمیمرد حسین تا رقـیه کمی افسوس نمیخورد حسین راسـتی دخـتر تو؛ دختر تو... شرمنده زجر؛ سیلی؛ رخ نیلی؛ سر تو شرمنده وای از دخـتر و از یوسف بازار شدن وای از مـردم نا اهل و خـریـدار شدن سنگهایی که پریده است به سوی سر تو چه بـلایی که نیـاورده سـر خـواهر تو
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در برگشت به کربلا
برخـیز گـلـم خـواهـرِ تو از سـفر آمد از شـامِ بـلا زینبِ خـونـین جـگـر آمد برخـیز ببـین خواهرت از بندِ اسارت بـا آهِ دلِ سـوخــتـه و چــشــمِ تـر آمـد او مضطـر و مـاتم زده از پیـشِ رقیه آن مرغـکِ پـژمردۀ بیبـال و پَر آمد تو بودی و دیدی که در آن کنج خرابه با گـریـه چـگـونه پـیِ رأسِ پـدر آمـد تا آن سرِ خونینِ تو بگـرفته به دامان آن شبِ غـمِ هـجـرانِ رقـیه سحـر آمد بین زینبِ مـحـزونِ تو با قـد خـمـیـده با هـروله از کـوفـه و شـامِ خـطر آمد آمد که بگـوید به تو این رنـجِ اسارت هر آنچه که بگذشته به زینب به سر آمد!
: امتیاز
|